هومانهومان، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

هومان

داداشم

 این من نیستم.این داداشمه که الان هیچکس فکر نمی کنه ما اینهمه شبیه هم هستیم .مامان عکسها رو داره اسکن می کنه و همش قربون صدقه داداش کوچولو می ره و عکسها رو به من نشون می ده ولی من زرنگم و حالا می دونم کی هومانه کی شایان! ...
28 آبان 1392

خاطرات سفر به تركيه4

خلاصه داستان اينكه من حسابي كيف مي كردم .همسايه متل ما دو تا خانواده عرب بودن كه دو سه تا دختر مهربون داشتن و من با هاشون دوست شدم .اونا خيلي منو دوست داشتن و به مامانم همش مي گقتن كه من خيلي خوشگلم.اينم عكس دوستام   اين اقا ها كه "چيز ‌بودن " و خيلي مهربون بودن روسري هاشونو گذاشتن روي سر دو تا پسر دوقولو ترك كه عكس بگيرن .به منهم اشاره كردن كه برم ولي من بهشون اخم كردم و اونا هم ترسيدن   شبا هوا سرد بودو من شديدا خسته مي شدم ولي من از رو نمي رفتم و يك لحظه چشم از مامان و بابا و داداش بر نمي داشتم كه نكنه يه جمله بدون من حرف بزننو خودم يه نفس حرف مي زدم .   بعد از سه روز گشت و گذار برگشتيم به ترا...
27 آبان 1392

هومان نوزاد

مامان مي گه من وقتي به دنيا اومدم خيلي خوشگل بودم .توي بيمارستان مي گفتن نوزاد قشنگه!ولي من دوسش ندارم. اصلنم خوشگل نيست .اصصنم دوست ندارم مامان خانم اينا رو نگاه كنه اينجا فقط سي و شش روزمه ...
20 آبان 1392

هومان ني ني

مامان مي گه من سه ماهگي شروع كردم به سينه خيز و چهارماهگي چاردست وپا رو شروع كردم .مامان مي گه اينقدر كوچيك بودم كه سرم مي خورده به ديوار گريه مي كردم ولي مي خواستم به راهم ادامه بدم. اين توپولو داداشمه ...
20 آبان 1392

دندان شيري

يه دندون كوچولو زير دندونم لونه كرد                             صبا كه بيدار مي شم يه همچي عسلي مي شم   ...
20 آبان 1392

خاطرات سفر به تركيه2

از ترابزون رفتيم يه روستاي قشنگ به نام ازون گل .اونجا پر از خانمهاي عرب بود كه "دماغشونو چادر پوشيده بودن ".اولش من ازشون مي ترسيدم ولي مامانم برام توضيح داد كه اونا عرب هستند و مدل لباس پوشيدنشون اين جوريه .از بس من گفتم عربا و مامان و بابام گفتن هيس اينا مي فهمن كه داداش لقب"چيز"گذاشت روي اونا كه هر وقت مي خواهيم در موردشون صحبت كنيم بگيم "چيزا"               آقا هر وقت من مي خواستم چشم ابرومو توي عكس زشت كنم اين مامان خانم گفت كه درست عكس بگير مي خوام بذارم توي وبلاگت.خداييش منو تحت فشار مي ذارن .من دلم مي خواد ادا در بيارم براي دوربين ...
28 مهر 1392

خاطرات سفر به تركيه1

جمعه بعد از ظهر بلاخره رسيديم خونه ولي ديروز هم من و مامان نرفتيم سر كار .اخه من امادگي رفتن به مهد كودكو نداشتم .مسافرت خيلي خيلي بهم خوش گذشت همه مي گفتن من خيلي پسر خوبي بودم .اصلا من دوست دارم هميشه مسافرت باشم .هم خوب غذا مي خوردم هم اصلا بد اخلاق نمي شدم .تازه ديشب رفتم روي ترازو و 18.200كيلو شده بودم                 ترابزون خيلي قشنگ بود .من خيلي دوست داشتم بدو بدو بكنم و سعي مي كردم با مردم با يك زبان من دراوردي كه نه انگليسي نه تركي بود صحبت كنم   روز دوم رفتيم يك فروشگاه بزرگ .مامان كلي براي من شلوار و كاپشن و لباس زمستوني خريد بعدشم سوار ترن شديم و كل فروش...
28 مهر 1392

سفرمن به قبرس

اينا تنها عكسهايي كه مامان توي كامپيوتر ادارش داره كه مربوط به سفرمون به قبرسه وقتي كه من يكسال و نه ماهم بود .از اين به بعد از قبلنا هم عكس مي ذارم.   كمل پارك   محوطه هتل   سواحل ليماسول   ...
17 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومان می باشد