خاطرات سفر به تركيه2
از ترابزون رفتيم يه روستاي قشنگ به نام ازون گل .اونجا پر از خانمهاي عرب بود كه "دماغشونو چادر پوشيده بودن ".اولش من ازشون مي ترسيدم ولي مامانم برام توضيح داد كه اونا عرب هستند و مدل لباس پوشيدنشون اين جوريه .از بس من گفتم عربا و مامان و بابام گفتن هيس اينا مي فهمن كه داداش لقب"چيز"گذاشت روي اونا كه هر وقت مي خواهيم در موردشون صحبت كنيم بگيم "چيزا"
آقا هر وقت من مي خواستم چشم ابرومو توي عكس زشت كنم اين مامان خانم گفت كه درست عكس بگير مي خوام بذارم توي وبلاگت.خداييش منو تحت فشار مي ذارن .من دلم مي خواد ادا در بيارم براي دوربين
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی