هومانهومان، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

هومان

من و تابستون

این روزها من خیلی کیف می کنم. روزهایی که خونه ام تا جایی که جا دارم از روی مبل تکون نمی خورم و از این سریال نتفیلیکس می رم تو اونیکی. بیکاری خیلی حال میده. مامان مجبورم می کنه هر روز کتاب بخونم. می گه خوندنم خیلی بهتر شده . حالا دیگه خودم توی تی وی با ای پد هر چی بخوام سرچ می کنم . سه هفته البته با فاصله رفتم کمپ که همشون خیلی خوب بود . از صب تا عصر. کمپ اوتدور رو خیلی دوست دارم.خیلی کارای هیجانی می کنیم اونجا. مثلا فلای می کنیم. کنو سواری , و شنا. این کلامتی که انگلیسی می گم و فارسیشو نمی دونم و همیشه همینطوری حرف می زنم. ولی من فارسی بلدم خوب حرف بزنم و مامانم بهم یه چیزای سخت سخت یاد میده مثلا دیروز گفت: oh, my gosh I am out of here...
20 مرداد 1394

من برگشتم

از اونجایی که من خیلی پسر درس خونی هستم و همه ی این مدتو مشغول درس خوندن بودم وقت نداشتم مامانمو یه دقیقه ول کنم تا به کارهای وبلاگم برسه و الان که من در مسافرت با بابا جونم هستم مامان خانوم دوباره برگشته. و اما گزارش این چند ماه: من بزرگ شدم . قدم بلند شده و زبونم دراز بیشتر انگلیسی حرف می زنم و خیلی وقتا نمی تونم چیزی رو فارسی توضیح بدم ولی مامان و اقا بابا همش بهم می گن باید فارسی حرف بزنی ماه اول مدرسه از همه عقب تر بودم اخه من کانادا بورن نشدم چیکار کنم! تازگی ها سوراخ اشک رو ی لثه ی چشمم و کشف کردم . نمی دونم چرا وقتی اینو می گم همه غش می کنن از خنده ولی من بدم می اید اونا الویز لف او می ! حالا می تونم کج و کوله ان...
5 فروردين 1394

هومان و تابستون

هفته دوم تعطیلی رو رفتم کمپ.یه دوست ایرانی به نام ریان پیدا کردم که استاد منه تو شیطونی ولی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت با هم فلای کردیم سویم کردیم و من دیگه حتی توی خونه بیشتر انگلیسی صحبت می کنم .هفته دیگه هم می رم کمپ ولی می ترسم دیگه دوست پیدا نکنم چون دیگه ریان نمی یاد .عکسای زیر مربوط به هفته گذشته است که رفتیم یه جاهای قشنگ قشنگ این روزا با مامانم که خونه است خیلی کیف میکنم ...
15 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومان می باشد