امروز روز تدی پیکنیک بود .داداشی امتحان داشت و بابا می خواست بره سر کار و من و مامان اول بابا رو گذاشتیم سرکار و بعد رفتیم یه پارک خیلی قشنگ که کوکو و ببعی رو ببریم پیکنیک. من خیلی کیف کردم و بهم خوش گذشت کلی خوراکی خوردم و بازی های مختلف کردم .ببعی رو بردم دکتر از شانس خوبم دکترم میس اتاوا بود که البته من فکر می کردم روی سرش شاخ گذاشته بعد مامانم برام توضیح داد که این دختر خوشگلترین دختر اتاواست و من کلی خوشم اومد ازش .دست ببعی رو گچ گرفت و یه نسخه هم براش نوشت باید روزی دو تا ویتامین دوبار بغل و یه بوس بدم بهش تا حالش خوب بشه ...
جمعه همه مامان بابا ها دعوت شدن مدرسه تا با هم باربیکیو پیکنیک داشته باشیم.برای من همه چی خیلی با حال بود و دوستامو به مامانم نشون دادم و کلی شیطونی کردم ...
از وقتی اومدیم کانادا بابا برامون جوجه کباب درست نکرده بود و من همش نق می زدم .تا بلااخره همون طور که گفتم دیروز رفتیم یه پارک خوشگل و جوجه کباب زدیم تو رگ ...
من خیلی دوست داشتم مامان مهمونی بگیره برای تولدم ولی نمی دونم چرا نشد .وقتی از پیکنیک برشتیم مامان و بابا و داداشی هی با هم رمزی حرف می زدن و من عصبانی بودم از دستشون .شب تو اتاقمون بودم که بابا منو صدا کرد وایییی.یه کیک خوشگل,یه دوچرخه,با دوتا کادو دیگه و مامان و بابا و داداشی که برام هپی برث دی می خونن...وایییی خیلی خوب بود کادو هام: دوچرخه تار اسپایدر من سفینه ی پرنده ...
سومین دندونم درست روز تولد شش سالگیم افتاد. دیروزبعد از یه پیکنیک خیلی با حال و خوردن یه جوجه کباب معرکه رفتیم مکدانلد تا یه نوشیدنی یخ بخوریم .منم مثه همیشه رفتم خانه بازی ولی توی بازی پام سر خورد و محکم خوردم زمین و دندونم افتاد .اولش گریه کردم ولی خانم گارسن برام جایزه اورد و منم ساکت شدم .امروز وقتی بیدار شدم فرشته مهربون یه ده دلاری برام گذاشته بود زیر بالشت .مامان می گه فرشته مهربون کانادایی پول می زاره بجای جایزه! ...
22April عکس اخری مربوط به دو روز پیش و روز مادره که داداشی مامانو دعوت کرد رستوران.منم نامردی نکردم بخاطر یه حباب ساز تا نفس داشتم گریه کردم و بهانه گرفتم .البته زیاد هم بد نبود چون امروز بلاخره بابا برام خرید. ...