خاطرات سفر به تركيه1
جمعه بعد از ظهر بلاخره رسيديم خونه ولي ديروز هم من و مامان نرفتيم سر كار .اخه من امادگي رفتن به مهد كودكو نداشتم .مسافرت خيلي خيلي بهم خوش گذشت همه مي گفتن من خيلي پسر خوبي بودم .اصلا من دوست دارم هميشه مسافرت باشم .هم خوب غذا مي خوردم هم اصلا بد اخلاق نمي شدم .تازه ديشب رفتم روي ترازو و 18.200كيلو شده بودم
ترابزون خيلي قشنگ بود .من خيلي دوست داشتم بدو بدو بكنم و سعي مي كردم با مردم با يك زبان من دراوردي كه نه انگليسي نه تركي بود صحبت كنم
روز دوم رفتيم يك فروشگاه بزرگ .مامان كلي براي من شلوار و كاپشن و لباس زمستوني خريد بعدشم سوار ترن شديم و كل فروشگاهو گشتيم
اين بادبادكرو مي بينين دستم ؟توي فروشگاه اقا داداش نفهميد و محكم دستش و زد توي دماغم .بعدش براي معذرت خواهي برام اينو خريد و من خيلي دوستش داشتم اما مامان خانم وقتي رسيديم ازونگل گمش كرد و من كلي غمگين شدم ولي مرد و مردونه گريه نكردم