هومانهومان، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

هومان

خاطرات سفر به تركيه4

1392/8/27 17:18
نویسنده : مامان
634 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه داستان اينكه من حسابي كيف مي كردم .همسايه متل ما دو تا خانواده عرب بودن كه دو سه تا دختر مهربون داشتن و من با هاشون دوست شدم .اونا خيلي منو دوست داشتن و به مامانم همش مي گقتن كه من خيلي خوشگلم.اينم عكس دوستام

 

اين اقا ها كه "چيز ‌بودن " و خيلي مهربون بودن روسري هاشونو گذاشتن روي سر دو تا پسر دوقولو ترك كه عكس بگيرن .به منهم اشاره كردن كه برم ولي من بهشون اخم كردم و اونا هم ترسيدنگاوچران

 

شبا هوا سرد بودو من شديدا خسته مي شدم ولي من از رو نمي رفتم و يك لحظه چشم از مامان و بابا و داداش بر نمي داشتم كه نكنه يه جمله بدون من حرف بزننو خودم يه نفس حرف مي زدم .

 

بعد از سه روز گشت و گذار برگشتيم به ترابزون و ناهار رفتيم مك دانلدز"اي با لهجه غليظ انگليسي مي گم اين اسمو"

 

وقتي برگشتيم ايران و رفتيم درياچه اروميه من هم مثل مامان و بابام از خشك شدن درياچه غمگين شدم و به غصه به مامانم گفتم"اخه چرا اين ملت درياچه به اين خوشگلي را خشك كردن؟"

 

شب هم رفتيم هتل گسترش تبريز و يواش يواش از حال و هواي تركيه در اومديم

 

 

اينم از مسافرت من به تركيه .از يكشنبه هم من مثه يه پسر خوب مي رم مهد و منتظرم پنجشنبه فرشته مهربون برام تخم مرغ شانسي بيارهقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله آزیتا
10 تیر 93 9:11
اولاً سلام دوماً که تو از همۀ دوستهات خوشگل تر بودی سوماً که خیلی خیلی خوب کردی به اون آقاهای غریبه اخم کردی و نرفتی پیششون چهارماً اون چیه داری باهاش پرواز میکنی ؟ پنجماً نوش جونت مک دانلدز با لهجه ات ششماً منم دلم واسه دریاچه هایی که دارن خشک میشن میسوزه و واسه ماهیهایی که حالا خونه هاشون کوچولو میشه هفتماً خداحافظ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هومان می باشد