خاطرات سفر به تركيه4
خلاصه داستان اينكه من حسابي كيف مي كردم .همسايه متل ما دو تا خانواده عرب بودن كه دو سه تا دختر مهربون داشتن و من با هاشون دوست شدم .اونا خيلي منو دوست داشتن و به مامانم همش مي گقتن كه من خيلي خوشگلم.اينم عكس دوستام
اين اقا ها كه "چيز بودن " و خيلي مهربون بودن روسري هاشونو گذاشتن روي سر دو تا پسر دوقولو ترك كه عكس بگيرن .به منهم اشاره كردن كه برم ولي من بهشون اخم كردم و اونا هم ترسيدن
شبا هوا سرد بودو من شديدا خسته مي شدم ولي من از رو نمي رفتم و يك لحظه چشم از مامان و بابا و داداش بر نمي داشتم كه نكنه يه جمله بدون من حرف بزننو خودم يه نفس حرف مي زدم .
بعد از سه روز گشت و گذار برگشتيم به ترابزون و ناهار رفتيم مك دانلدز"اي با لهجه غليظ انگليسي مي گم اين اسمو"
وقتي برگشتيم ايران و رفتيم درياچه اروميه من هم مثل مامان و بابام از خشك شدن درياچه غمگين شدم و به غصه به مامانم گفتم"اخه چرا اين ملت درياچه به اين خوشگلي را خشك كردن؟"
شب هم رفتيم هتل گسترش تبريز و يواش يواش از حال و هواي تركيه در اومديم
اينم از مسافرت من به تركيه .از يكشنبه هم من مثه يه پسر خوب مي رم مهد و منتظرم پنجشنبه فرشته مهربون برام تخم مرغ شانسي بياره