گزارش روزهای اول کانادا 1
روزهای سخت اول
روز اول ثبت نام من مدرسه: روزهای بدو بدو و خستگی ...
نویسنده :
مامان
7:25
عکس:21/01/2014 لندن
ما اومدیم کانادا .از وقتی که اومدیم همش برف بود و سرما .ولی به تازگی برفا اب شده و من خوشحالترم.من می رم کیندر گارتن .اونجا هیچ دوستی ندارم چون هنوز انگلیسی خوب بلد نیستم ولی بازم بهم خوش می گذره .روزا با باس می یام خونه و مامان یا بابا دم در منو می گیرن .بعدش می شینم نتفیلکس می بینم و بستنی می خورم.دلم برای تهران تنگ شده خیلی ولی دلم برای کیانا هم خیلی تنگ شده .اینجا هم یه کیانا دوست دارم ولی من کیانای تهران و خیلی دوست دارم .من دو تا هواپیما سوار شدم تا رسیدم کانادا . امروز من خیلی شیطونی کردم و حسابی خوردم به در و دیوار و دستم زخم شد.ولی به هر حال خیلی خوشحالم که اومدیم اینجا ...
نویسنده :
مامان
7:04
هومان شيطون
هفته پيش رفتيم شهرستان تا با فاميلمون خداحافظي كنيم ،بعد بريم كانادا ولي روز دوم وقتي با پسر دايي هام كوروش و پوريا بازي مي كرديم افتادم و دستم از دو جا شكست .اولش فكر مي كردم خواب مي بينم ولي بعد كه رفتيم دكتر و ديدم همه دارن گريه مي كنن فهميدم خواب نيست.خيلي شب وحشتناكي بود .الان هم من اين شكلي شدم و خيلي خسته شدم از اين گچ لعنتي ...
نویسنده :
مامان
8:50
هی وای من - بهمن1390
من و نقاشی
این نقاشی منه که داداشم دست منو گرفته تا گم نشم اینم منم و خانواده قشنگمون ...
نویسنده :
مامان
20:02